۱۳ بهمن ۱۳۸۵

اومدم که نق بزنم ... هیچ کس نیست که به نق های من گوش کنه ... احتیاج به تشویق و حمایت و هم فکری دارم ، حتی بیشتر ! احتیاج دارم یکی به جام برای این پروژه های درسی و شخصی م فکر کنه ! بهم بگه چه کار کنم و من مثل یه کارمند شریف ! هر کاری اون می گه بکنم ! در این لحظه اصلا و ابدا روحیه ی تک روی ندارم ، دلم می خواد یه نفر بگه که می دونه من خسته ام و حق دارم خسته باشم ، دلم می خواد یه نفر که می دونه من عاشق جوراب و پسرهای عاشق پیشه و آلبالو و نامه هستم بیاد و بگه کاملا حواسش بوده که من این چند روز بیهودگی کردم ولی اشکالی نداره باز هم بیهودگی کنم ! دلم می خواد من بچه بشم ، اون مامان بشه ... خسته ام از این نقش مادری که به من نمیاد ... دلم می خواد بی خیال همه ی غصه ها برم بادبادک هوا کنم ، دلم می خواد از صبح تا شب بشینم خزعبلات ذهن آشفته م رو تایپ کنم و پست بذارم ... کسی نیاد بگه که از من توقع داره وبلاگم فرهنگی تر باشه ! مگه من چیزی رو امضا کردم که پست فرهنگی بذارم؟ مگه تا حالا اصلا پست فرهنگی گذاشتم که بخوام از حالا به بعد فرهنگی تر باشه؟ کامنت دونی رو برای همین بی علاقگی م به منتقدان گرامیم ! خاموش کردم ... دلم می خواد مثل اون فرشته ی توی کارتون ها یه چوب بلند داشتم که ازش ستاره می ریخت و می زدم به زمین و زمان ... همه جا مرتب می شد ، همه ی کارها انجام می شد ، بیبیدی بابیدی بوو ... دلم می خواد وقتی اینقدر به نظر خودم بره ام ، شاگرد بی سلیقه م که رنگ رو عین گل می تپونه رو کاغذ و بعد از این همه تکرار که گواش رو با قلم موی رنگ روغن رو مقوا نمالید ، کماکان به این کار ادامه می ده و با پررویی میاد نشون می ده ! نره به مامانش بگه که ازم می ترسه ، چون این منم که از اون می ترسم ! دلم می خواد وقتی تمرین می کنم که صبور باشم ، ببینه که دارم سعی می کنم ... دلم می خواد الان که دارم نق می زنم دستم رو بذارم روی بک اسپیس و دوباره این مستطیله سفید بشه و از اول بنویسم ... دلم می خواد یکی بیاد این پنجره رو باز کنه ، اینجا دم کردم ! دلم می خواد توی وسایلم یه چیزی پیدا کنم که یادم رفته اونو داشتم ! و کلی هیجان زده بشم از دیدنش ... دلم می خواد برم کتابای شیخ رو بدزدم ، دلم می خواد الان دوباره دی ماه بود ... دلم می خواد خوابالو لم بدم به بالشم و بیرون برف بباره ... دلم می خواد وقتی شیراک می گه اگر فلان شود تهران با خاک یکسان می شه بفهمه چی داره می گه ! تهران یعنی همه ی خیابوناش ، میدوناش ، شهر کتاب ، دانشگاه هنر ، میدون توپخونه ، کوچه ی شوکا ، خیابون ولیعصر با چنارای بلندش ، ولنجک ، خونه ی مولی ، لینت ، همه جاهایی که ما می دونیم که نباید با خاک یکسان بشه ... برای اون ، پایتخت یه کشور متجاوز جهان سومیه و برای من خر! کلی چیزاس ... دلم می خواد یه چیز غیر منتظره ی خوب هم اتفاق می افتاد ، نه این که همش چیز های بد غیرمنتظره ... دلم می خواد بلایای بلتوبیا اینا تموم می شد ، دلم می خواد یه جوری می شد فهمید که تصمیم هایی که می گیرم ، درسته . آخ !! چه دوغی می شد ، اگه می شد ! دلم می خواد اخلاقیات دست از سر کچل ما بر می داشت و الان دلم می خواد این دختر نق نقو بره و لاله بیاد

هیچ نظری موجود نیست: