۱۳ فروردین ۱۳۸۶

با خواهش و تمنا دم دکتر "ر" رو دیدیم که بیست فروردین پروژه ی ترم پیش رو تحویل بدیم . همون روز بچه ها بهم گفتن : لاله نذاری سیزدهم شروع کنیا ! خندیدم ! ولی خوب عملا همین شد ! درست توی فاینال کانت داون ! (دیری دیم دیم دیری دیم دیم دیم ... ایتس فاینال کانت داون ... با صدای یوروپ ! ) کامپیوتر من خراب شد . طفلکی هر بار که روشنش می کردم ، می گفت من دارم خراب می شم ! من دارم می میرم ! ولی من به روی خودم نمی آوردم و با بی شرمی فقط از چیزهای عشقی ! و چیزهایی که به پروژه های این ترم مربوط بود بک آپ گرفتم و درست کردنش رو به تاخیر انداختم و آخر هم در پرتو بی توجهی های من (یا شاید در ظلمت بی توجهی های من ! ) خراب شد و البته اغراقه اگر بگم که خراب شدنش باعث عقب موندنم شد و می شه گفت فقط توجیه بهتری شد ، چون اگر خراب نمی شد هم ، من عقب بودم ! با خجسته دلی مسافرت رفتم ، مهمونی رفتم ، مهمون اومد برام ، عید بازی کردم ، تار زدم ، کتاب بی ربط خوندم ، با بلتوبیا خوش گذروندم ، خیال بافی کردم ، دوستامو دیدم ، خرید رفتم ... و خلاصه همه کاری کردم جز کاری که باید می کردم ! و این روزا اگر بلتوبیا و لطف همیشگی ش نبود ، شاید باید از خیر نمره ی این ترم می گذشتم ... ولی من الان دوباره این سعادت رو دارم که توی اتاقم که می تونم همه کاری رو لفت بدم ، نشستم ودر کمال مسرت پی سی ( به معنای اصیل کلمه ! ) دارم و این نگرانی رو ندارم که دارم بیت المال گرافیک مملکت رو خرج منصفانه می کنم ! و باور کنید سخت ترین کار اینه که بخوای هرطور شده از انجمن گرافیک و در حالی که کارهای بینال تلنبار شده پست بذاری و وقتی همکارت یه لحظه به مانیتور نگاه کنه حس کنی یه غریبه در حموم رو باز کرده ! و بعدا که دوباره پست رو می خونی به خودت بگی :" مزخرف نوشتم ! " و الان که با یه آفیس دوهزار و هفت خوشگل و سکسی توی اتاقم تنها شدم اینو بهتر می فهمم ! ... و دست آخر همه ی این حرف ها برای این بود که یه کم حال و هوام عوض بشه و با طبع طنز رقیقم و به قول سپهری : " با یه قاشق اغماض" حال خودمو بهتر کنم ! و به خودم دلداری بدم و خیال ببافم که کارام تموم می شه و همه ی این وقایع ، چیزهای خنده دار هستند نه چیزهای ناراحت کننده ! ولی آیا واقعا ؟

هیچ نظری موجود نیست: