۱۱ خرداد ۱۳۸۶

این روزها با کسی حرف نمی زنم.ساعاتم اغلب به مونولوگی پایان ناپذیر می گذره که درباره ی توجیه کردن خودمه. برای کارهایی که نکردم و باید می کردم .برای کارهایی که کردم و نباید می کردم. حرف هایی که زدم و نباید می زدم.برای حرف هایی که نزدم و باید می زدم.تمام روز در حال تنظیم کردن دفاعیه م هستم...از خودم در برابر خودم ... و حوصله نمی کنم با کسی حرف بزنم ... ترجیح می دم همه سکوت کنن ...ترجیح می دم بنویسم وبنویسم وبنویسم ... به جای هر حرفی ... ولی در عوض با خودم افتادم تو لوپ ... هی می چرخم و به جای اولم برمی گردم ... کارها هست ... مثل همیشه ... کارهای بی پایان ... و من دلم می خواد کارهایی که دارم از من دور باشن ... ونوشته هام پره از جملاتی که به سه نقطه ها ختم می شه ... دلم می خواست می زدم زیرش ...یه بار یه دوستی به من گفت مگه قراردادی هست؟ و می شه این حرفشم گسترش داد ...به همه چیز ... به همه ی کارها ، روابط ، مناسبات ، دوستی ها ، همه چیز ... و لحن این جمله به یاد من موند ... مگه قراردادی هست؟ اون که به شوخی به من می گفت ...ولی یه تلخی ای پشت این جمله هست که خیلی قابل گسترش به همه ی زندگیه ... مگه قرار دادی هست به خوب بودن ؟ به ادامه دادن ؟ به درست بودن؟ به اخلاقی بودن؟ به دوست داشتن؟ به کار کردن؟ به مفید بودن؟ به صداقت داشتن؟به کشف کردن؟به زندگی کردن؟ ... مگه قراردادی هست؟
ویرجینیا وولف می گه : "ادبیات یا هنر ، نسخه ی بدل دنیای واقعی نیست و از آن دنیای نکبت ، همین یکی کافی است . " واقعا کافی نیست؟

هیچ نظری موجود نیست: