۲۲ بهمن ۱۳۸۶

تلویزیون، سالن را پر کرده از رنگ... آلبالویی، طلایی، سبز چمنی، آبی، سفید، سرخابی، نارنجی، زرد، عنابی ... ما خیره به جعبه جادو. کارناوال ریو توی خانه ماست ... این خانم هایی که این جلو می رقصند چقدر لیز و براقند. چه شهوت گوشت آلویی هستند. چقدر اژدها، طوطی، سرخپوست، ادوارد دست قیچی، نوزاد، ببر، گاو، بالن، آناناس و گربه که روی ارابه ها جاسازی شده، توی ریو هست. چقدر وحشیانه خودشان را تکان تکان می دهند. راه نمی روند! انگار رقص بی امانی به جانشان افتاده و تمام مسیر رژه خودشان را می جنبانند. چنان لبخندهای پت و پهنی می زنند که دندان عقلشان را هم می بینیم. چه عالمه زن های برهنه و نیمه برهنه و مردهای چاق و مردهای شیک و مردهای آب از لب و لوچه آویزان که همه روی ویبره هستند و از هر سن و سالی، همه یک جا جمع شدند توی ریو و تماشا می کنند یا می رقصند یا رژه می روند. چه عالمه جمعیت تماشاچی. چقدر رنگ. من که دائم نق می زنم که رنگ استفاده کنیم و فلان و بهمان، کم آوردم از فشار این همه رنگ رنگین. بدون یک ذره خاکستری. بدون یک ذره چرک شدن با رنگ های مکمل. فام های عجیب و غریب را یک جا می چپانند توی یک لباس. هارمونی؟ کنتراست؟ فقط می توانم بگویم خیلی رنگی. خیلی. قل قل شادمانی و رقص و هیجان می جوشد از راه رفتنشان و پر است از زرق و برق و سورپریز بصری برای ما و دست آخر کم آوردن چشم های عادت کرده به سیاه و خاکستری مان

هیچ نظری موجود نیست: