۱۴ اسفند ۱۳۸۶

فکری شدم این که نتوانی به کلیت اثر نگاه کنی و دنبال ساختارش باشی شبیه چیست؟ این که عوض نگاه کردن به کلیت یک نقاشی به تکنیک رنگ گذاری و کیفیت کمپوزیسیونش نگاه کنی شبیه چه کاریست؟ یا به یک پوستر نگاه کنی و به خودت بگویی بین نوشته ها و تصویرش چه رابطه ای است؟ ببینی کجایش را امضا کرده؟ یا نقش پارچه را که نگاه می کنی دنبال این باشی که راپورتش مستقیم است؟ پله ایست؟ چپ و راست است؟ یا فیلم را که می بینی عوض متاثر شدن از یک صحنه ی ماچی تاچی به این فکر کنی که الان دارم در واقع دارم از موسیقی فیلم تاثیر می گیرم و کادر خوبی که بسته شده، نه از این که آن آقا دارد با شدیدی تمام آن خانم را به رختخواب می برد. این مرحله در مواجهه با اثر دیر یا زود، اتفاق می افتد. آدم عوض نگاه کردن به جوهر اثر (یا شاید بهتر است بگویم آن چه خالق می خواهد مخاطب ببیند)، خودش را در حال بررسی کاتالیزورهای اثرگذاری اثر! و چاشنی هایش و ارزش گذاری چیدمانی که خلق شده، می بیند. هرمنوتیک گلوی آدم را فشار می دهد. چاره ای نیست. ضمن این که در حال گذر از این مرحله احساس می کنی که چیزی را داری می فهی که قبلا نمی فهمیدی، اما کیف دیدن یک اثر سهل و ممتنع را برای همیشه از تو می گیرد و به اندازه پرتاب شدن به دنیای بزرگسالی خواستنی و نخواستنی است و حتی حاضرم زنانه ترش کنم و بگویم مثل بی کره شدن می ماند. باکرگی در عین آگاهی به باکرگی و خود خواستگی اش، در دوشیزه ها این حس را القا می کند که پتانسیل یک لذت ناشناخته ای را دارند که هنوز بالفعلش اش نکرده اند و ناشناختگی اش زن را سرشار می کند و این جادوی سیندرلایی درست تا لحظه ای که پا به دنیای بی کرگی بگذارند، ادامه دارد. پا گذاشتن به بی کرگی آگاهانه درست مثل نگاه کردن به ساختار اثر و کشف بی مزگی اش است. همراه با حس سرخوردگی از این که پتانسیلشان را بالفعل کردند و هیچ معجزه ای رخ نداده است و پشت تمام روزهای مرموزی که بهش فکر کرده اند، یک هیچ بزرگ است. اما گمان می کنم باز امیدی هست! شاید کارکردش مثل کارکرد ص.ک.ث باشد و ارگا. ص. می هم در این مرحله ثانی باشد! آن وقت دیگر ماجرا فقط این نیست که صرفا از یک تجربه خوشحال شوی، بلکه بیشتر این است که از کیفیت تجربه خوشحال شوی. درست مثل لذت بردن از یک اثر هنری ضمن این که به ساختارش ناآگاه نیستی. بدین ترتیب در پروسه کشفی- شهودی می فهمیم این که نتوانی به کلیت اثر نگاه کنی مثل این می ماند که بی کره شده باشی در مقابلش و برای همین مجبور شوی به فکر کشف لذتی عملی در این رابطه باشی تا بتوانی نه این که باز جوهر اثر را ببینی ولی به روش بالغانه ای از دیدنش لذت ببری که بی شک درست مثل لذت بردن از امکانات بی کرگی نیاز به تمرین و تکرار و شناخت و داکیومنت و پشتکار (!) دارد

پ.ن
یک. اگر دیدید نمی توانید دوتا موضوع را به هم وصل کنید بدهید به من. شده با تف! به هم می چسبانمشان! اما راستش را بخواهید واقعا باور دارم که می توان دو موضوع بالا را با هم مقایسه کرد
دو. کامنت گذاری مقدور است
سه." ص.ک.ثی شدی! روی موجای مکزیکویی!" جان من این را شنیدید!؟

۹ نظر:

ناشناس گفت...

لاله؟
:D

لاغر گفت...

سلام خانوم منصفانه ی جزئیات ، خوبین ؟
اولن که نشد که بچسبونیمشون به هم!هرچند که اصن نچسبوندیمشون به هم و چه بسا حال تر کردیم! راستیاتش ما "خرمون از کرگی دم نداشت" رو با این "بی کرگی" و "با کرگی" و اینا قاطی می کنیم، آخرش هم نمی فهمیم کدوم به کدوم بود!؟ من باب پ.ن سه هم که شنیدیم بابا جان ، عاااالی... ! اما اصن اومدیم که بپرسیم هان ؟! ایده زدیم یعنی چی ؟ یعنی کپ زدیم ؟ خوب شاید ! لااقل می گفتید از کی،سلامی هم می کردیم به شان...

Sir Hermes گفت...

آمده بودیم بگوییم همین‌جوری می‌شود که گیر می‌کنی به یک وبلاگی و این‌ها که یادمان آمد یک زمانی خیلی فکر کردیم به این موضوع جداماندن از جانِ اثر و هی نشستیم فکر کردیم و فکر کردیم و فکر کردیم و داشتیم فکر می‌کردیم که گزارش‌تان را خواندیم از افست و کیف کردیم و کیف کردیم و کیف کردیم از این شیوه‌ی گزارش‌نویسی‌تان – می‌بینید دخترم؟! جانِ اثر را که نمی‌بینیم که! همین لحن‌تان گیرمان می‌اندازد! – بعد به خودمان گفتیم ما این جور وقت‌ها می‌گوییم این از آن‌ محصولاتی است که روی‌شان سواریم که می‌شود که وقتِ تماشا – حالا شما بگیر گوش‌کردن یا هرجور تخاطبی (بر همان وزن تعاشق خودتان بخوانید)- آنالیز بشود وگرنه که اگر محصول، سوارت باشد، اصلن بخواهی هم نمی‌شود که همان ریل‌تایم، تفکیک کنی چیزهایش را از هم. ها راستی در باب چسباندن بعضی چیزها به هم، هم، ما هم یک تلاش‌هایی کرده‌ایم و می‌کنیم کلن و به روی خودمان نمی‌آوریم. بعد ملت می‌آیند و می‌خوانند و بعضن کشف می‌کنند و به روی‌مان می‌آورند و یک‌چیزهایی را هم خودشان، سرخود، به هم ربط می‌دهند و کیف می‌کنند و برای ما تعریف می‌کنند و ما هم کیف می‌کنیم و بعد، راستی همین‌ها بود که نوشته بودید برای‌مان که پیش می‌آید که بی‌ربط، موتور ملت روشن می‌شود از خواندن، ها؟

N گفت...

لاله من یاد اون روزم که داشتیم به "با"و "بی" فکر می کردیم و همین طور همه روزهایی که داشتیم به همین چیزی که نمی گذارد آدم مثل یک روستایی حال زندگی راببرد فکر می کردیم و هی شب ها نمی خوابیدیم.. لاله خانم اینطوریست

لاغر گفت...

هاااا... علیک سلام مکرررر... بابت تعارفتون ممنون؛
در ضمن من از همین تریبون! هرگونه آشنایی با نیاز رو تکذیب می کنم!گفته باشم!:ي

ناشناس گفت...

اٍ...هي مي خواد به آدم بگه تو كوچولويي در نتيجه ني فهمي ( خودمو عرض مي كنما سو تفاهم نشه!!!)..قبوله؟

zoOoey گفت...

اِاِاِ !! بسه دیگه دخترم زورد باش.. ببین دل به کار نمی دیا..!! 1

zoOoey گفت...

آره داشتم می گفتم... دقیقا منظورم زورد بود، خواستم متذکر شده باشم که یه وقت "زود" نخونیش

N گفت...

اولاً که من میدونم و این حسین یهودی.. ثانیاً هن دا هامی یاخچی دی لار