۱ فروردین ۱۳۸۷

ساعات کمی از هشتاد و شش مانده. خوب بود؟ خوب شد؟ خوب می شود؟ خیلی بهتر عجیبی در انتظارمان است؟ نه آقاجان. همه چیز درست به همان حالت قبل ادامه پیدا می کند. اگر خوب بود، خوب می ماند. نبود هم ناگهان حالی، حول نمی شود! گیرم در یک لحظه ای حالا قرار است توجه کنیم که داریم دور خورشید می چرخیم دیگر. گیرم سنه ی یک هزار و سیصد و هشتاد و هفتی باشد که بعد از هجرت دور شمس چرخیدیم. این آب و آینه و سین سین ها چیست که آن اتاق به طرز شدید و خودکشانه ای علم کردم؟
یک بابایی بود که در نوجوانی کلاژهایم را نشانش می دادم. هروقت می خواست جوگیری من را یادآوری کند، می گفت: "چیه؟ باز می خواستی کار خوشگل درست کنی؟" این خوشگل را که می گفت، می خواستم بمیرم. معنی اش این بود؛ ای بدبخت فرمالیست کار خوشگل کش بی محتوا! حالا امسال که داشتم به حالت دگرگون و برانگیخته ای هفت سین را می چیدیم یادش کردم. جو می دادم به خودم. این ارگانزا خوب است روی میز نه آن یکی. کار دست باشد. توی بلور بارفتن باشد. سماقش ارغوانی باشد، نه قهوه ای. مولی گفته برنج و حبوبات سر سفره مان بگذارم. شمع هایش خوشبو باشد. دیر بسوزد. هیجانی باشد... خلاصه یاد استاد قدیمی کردم که حواسش بود به ما هش دار (!) بدهد که گرفتار خوشگلی نشوی بچه دماغو! خوشگلی هم شد کار؟ اما کو گوش شنوا؟ همینم دیگر. فردا روز باز می بینی دارم ساعت هایم را صرف خوشگلیت چیز دیگری می کنم حتی اگر این جا ده خط لکچر خوشگلیت حاد، مضر است! داده باشم. به هر حال من شخصا هنوز ننشستم این ها را برای خودم تعریف کنم که اضافاتش را دور بریزم. همان کاری را می کنم که مادربزرگ والا مقامم حضرت مولی (!) انجام داده است پیش از این. شاید هم خوب است. نمی دانم. با تمام این ها یک سوال می ماند: سال نو مبارک؟

پ.ن

خدایا ما را از مهمانی های بی مزه معذور بفرما
خدایا سعی کن یک چهارم تعطیلات را لایعقل باشیم
خدایا وجدان ما را بخوابان که برای هیچ کس عیدی نخریدیم
خدایا مسافرت خلوتی به ما عطا بفرما
خدایا دوست جان پیشی فسقلی اش را به ما بدهد توی این روزها کمی برایش مادری کنیم
خدایا سال هشتاد و هفت را دیر بگذران
خدایا همانی که خودت می دانی در دو بند (!) و توی جمع نمی شود گفت
خدایا برای عهد و عیال هم ایضا

هیچ نظری موجود نیست: