۲۹ مرداد ۱۳۸۷

من هوارم را سر خواهم داد! چاره درد مرا باید این داد کند... یاهاهاها

ادجاستمنت* من خراب شده است. یعنی خراب که نه. خوب کار نمی کند. مثل این خانه های قدیمی که شیر حمامش را باز می کنی، چراغ روشن می شود. کلید برق اتاق خواب را می زنی، سیفون می کشد. پنجره را باز می کنی، وان پر می شود
نمی دانم. من سعی می کنم چیزی را خوشایند کنم، نمی شود. گاهی روزها و روزها کلنجار می روم که خوشایند شود. نمی شود. بعد یک روز می رسد که من دیگر برایم مهم نیست که آن جا، جای خوبی بشود در زندگیم. رهایش می کنم به امان خدا. بعد می روم. می روم با تمام تمـــام تمــام دست شســـــتگی م از آن چیز. اما... اما ناگهان به طرزی غیر قابل مهار گل می دهد، شکوفه می دهد. زیبا می شود، خوشایند می شود. خوب هم هست ها... خوشایندی همیشه چیز خوبی است. اما من دیگر گل هاش را لازم ندارم. نمی دانم... نمی دانم گل هاش را کجای دلم بگذارم! نمی دانم از بی صبری من است یا اصولا جهان همین طوری است و قرار است همین طوری بماند. نمی دانم. بین خودمان بماند از این که نمی دانم هم خوشحالم. چون هنوز امید دارم که جهان غیر از این، جور دیگری کار کند
اما هستی یک چیزی ش می شود. انگار هر وقت باهاش جهنمی و پارس می کنی و پاچه ش را می گیری، خوشایند تری برایش. هر وقت خواسته ات را متین و موقر می گویی، تف می کند! تعادل ندارد دیوانه! آن چیزی را به تو می دهد که دنبالش نمی گردی. نمی دانم دنیا را چه می شود... این روزها برای جاهایی از زندگی قبلی م خوشایندم. برای خودم فرقی ندارد که خوشایند باشم آن جا. گرگر دوستم دارد. از چیزهای بیخودم تعریف می کند. خنده م می گیرد. دلم می خواهد بزنم توی سرش که خوشایندی ت آن روزها که لازمش داشتم کجا بود؟ اما در عوض ساکتم. منتظرم ببینم کی تمام می کند بازی جدیدش را. جهان هستی با من در حوزه هایی مهربانی می کند که امروز دنبال آن مهربانی ها نیستم. لابد فردا که بند کنم بهشان، مهربانی های دیگری به من می کند. خل است این جهان هستی اصلا. نه که دوست نداشته باشم. من مرده ی این پیش بینی ناپذیری ش هستم اما حالا حوصله چل ملانی ش را ندارم. گرفتارم. گرفتار خوشایند کردن چیز دیگری هستم. از طرفی گاهی انگار یک لنگه پا ایستادم تا ببینم توی دامنم چه می گذارد. نمی دانم... فعلا این من و این دامنم و این تو ای جهان هستی. ببینم رگ خواب تو و هوار من کجاست؟

*
یک چیزی می خواندم درباره آداب معاشرت، نوشته بود وقتی به یک زبان صحبت می کنید یا می نویسید، همه حرفتان را به همان زبان بزنید. استفاده از کلمات غیر از زبان اصلی متن نشان بی سوادی و بی ادبی نگارنده است! گاهی بی سوادی خوش می گذرد. نه؟ گاهی باید کلمه های اصلی را به کار برد. ترجمه ها خوب کار نمی کنند. مثلا اگر خواستی بگویی دژاوو، چه می گویی؟ می گویی نمی دانم چه بود... انگار "توهم پیش از رویت"(!) بود! پرده ها را کشیدم و توی تختم افتادم و زار زار گریه کردم. آه توهم پیش از رویت لعنتی! آه

۷ نظر:

ناشناس گفت...

دژاوو را "آشناپنداری" هم می‌گویند.
ـ چی شد؟
ـ آه! من این لحظه رو انگار در یک آشناپنداری دیده بودم.
لابد طرف هم باید بگوید، آخی! خیلی درد که نداشت؟
انصافا این قضیه دق‌ام شده. به خصوص که مد هم می‌شود و بعضی‌ها گیر می‌دهند، مثلا به اس‌ام بگوییم پیامک! حالا هر چقدر هم اصلا این یکی ترجمه‌ی دقیق باشد، دق می‌دهد.

ناشناس گفت...

من با اون قسمت آداب معاشرته اصلا موافق نیستم . چون یک سری کلمات هستند که توی زبانهای دیگر معادل دقیق ندارند . یعنی اون معادلی که تو منظورته . و این کجاش بی سوادیه که بتونی یک کلمه مناسب منظورت پیدا کنی ؟ خیلی هم با سوادیه تازه و من متاسفم که زبانهای زیادی بلد نیستم که بتوانم از همه کلماتشان استفاده کنم. ( بالای منبر که منم)بعدش هم آخه کجاش بی ادبیه عزیز من ( عزیز من با تو نیستم ها با اونی هستم که گفته ) . باشه خوب با ادبی اش می کنیم ! مثلا شما بگو : پرده ها را کشیدم و توی تختم افتادم و زار زار گریه کردم. آه ، ببخشید ، گلاب به روتون ، روم به دیوار ، دژاووی لعنتی!

ناشناس گفت...

Good Job. Link dadam ba ejazeh.

me گفت...

Akhe in che donyaee ye,ama man ige ghabool kardam hamin.

me گفت...

eshqiiiii inja jat khaliye hamash :X

ناشناس گفت...

سلام :
متن 5 اگوست شما را با ذکر ماخذ نقل کردم ، اگر از نظر شما اشکال دارد بگویید تا بردارم
میتوانم یک متن دیگر را نیز نقل کنم ؟
با سپاس

ناشناس گفت...

مرسی از بابت اجازه :)
قلمتان پایدار و زندگی به کامتان باد :)