۱ اسفند ۱۳۸۷

تــــویی که همیشه آدم می افتد یا ای بابا...

من نشستم کلی از یادداشت های شخصی م را خواندم. بعد دیدم همه ش اول یک ماجرایی نوشته ام باید نیفتم توش. باید مراقب باشم با جریانش نروم. باید نیفتم توش. بعد منطقی ام کلی. آدم کیف می کند این قدر که من منطقی ام! ولی یک جایی به بعد دیگر ننوشتم نیفتم توش چون آن جا، جایی بوده که من افتادم توش. بعد واقعن خواندن این پروسه که من می افتم توی یک چیزی خیلی دردناک نه اصلن خیلی تراژیک است. به ویژه این که بس که آدم توصیفی ای هستم با خواندنشان قشنگ یادم می آید چه حالی بودم آن روزها...

من همین جا باید برای هزار و سیصد و شصت و دومین بار به خودم بگویم همه چیز در تئوری خیلی ساده تر است. پدر سگ واقعن در تئوری خیـــــلی ساده تر است. خوب است. منطقی ست.

مثلن این جمله را ببینید، وقتی به گیسوی پریشون می رسی خودتو نگه دار. ببینید این یک جمله ی ساده است. یک کار ساده از آدم خواسته است. گفته خودمان را نگه داریم وقتی به گیسوی پریشون می رسیم. کاری ندارد در تئوری. گیسوی پریشون یک سری علائم بالینی مشخص دارد که قابل شناسایی ست حتی برای یک آماتور اما حالا شما بیا عمل کن. می تونی؟ نه! می تونی!؟ د نمی تونی! د نمی تونی لامصب...

گیسوی پریشون که می بینی ضعف می کنی می افتی. د اگر نیفتادی بیا بگو دیدم، نیفتادم. البته در این صورت من هم چیزی ندارم واقعن بهت بگم وقتی نیفتادی. احتمالن احساس می کنم یک مشکل مغزی چیزی داری که گیسوی پریشون می بینی خودتو نگه می داری! و شاید بگم خوش به حالت. همین. واقعن همین.

اصلن چیزی ندارم به دفاعیاتم اضافه کنم. ای بابا...

۲ نظر:

me گفت...

اینکه منم ;)

ناشناس گفت...

با عرض پوزش می خواستم بگم که در اینجور مواقع، ترک ها خوب خودشونو نگه می دارن...چونکه اصولا نمی گن خودتو نگه دار. میگن خودشو نگه دار!! و این خیلی مهم است
راستی شمام آذری هستین گویا ؟
;)