۶ اسفند ۱۳۸۷

هر مغازه داری باید دَدولو داشته باشد یا چگونه خرید کنیم؟

مغازه دار باید آدم را بفهمد. اگر نفهمد به ضرر خود خرش است. من این جور آدمیم که وقتی یک مرتبه تصادفی سال هشتاد می روم توی یک عطر فروشی با یارو خوشحالم بس که ژانره برای خودش، فکر می کنم که هی دوباره باید بروم سراغش. الان منظورم آن عطر فروش توی گیشا یعنی آقای غنچه است که ظاهرش را نگاه می کنی یک مرد نه چندان خوش قیافه ی ناخوش تیپ است بر خلاف صنف عطر فروش ها اما من همیشه وقتی رفتم آن جا و گفتم عطر بده، بعد داده، بعد بو کردم دیدم صاف خودم را داده بو کنم. پس من آدمی هستم که از آقای غنچه هی عطر می خرم حالا شما برو خود را بِدَر در وزرا. من می روم غنچه. بعد من نه تنها مغازه هایی که ازشان خرید می کنم که آدم ها را هم همین طوری انتخاب می کنم. که بروم تویشان، بعد خوب باشد، می مانم. دوباره سر می زنم. نباشد، می آیم بیرون، دیگر نمی روم. این خوب هم که می گویم یقه نکنید آدم را که یعنی چه خوبی؟ خوب یک موقع یعنی دلنشین، یک موقع یعنی باهوش، یک موقع یعنی با معرفت، یک موقع یعنی دیسترکشن، یک موقع یعنی گستاخ، یک موقع هم یعنی یک مهربان معمولی و خیلی موقع های دیگر یعنی خیلی چیزهای دیگر که الان یادم نیست.

این را می گفتم که مغازه دار خوب باید باهوش باشد. یعنی مثل همان سوپر آفتاب که خدا رحمتش کند و من می رفتم توی مغازه ش و می دانست که نمی دانم دلم چه می خواهد و هی لای قفسه ها می گشتم که هوس یک چیزی بکنم. پس نمی پرسید چه می خواهی؟ می گذاشت من بگردم تا هوس کنم! یا می ایستادم وسط در حالی که روی سرم یک علامت سوال بود. بعد علامت سوال ناپیدای من را می دید. می گفت فلان چیز را بردی؟ می گفتم نه. می گفت ببر. می بردم. اغلب خوب بود... باید آدم بتواند برود توی یک مغازه ای و آقای مغازه دار که می پرسد چه رنگ جینی می خواهی؟ بگویی تصمیم نگرفتم کاملن اما فلان... بعد برایت سه تا بیاورد که سه تاشان خوب باشد. که وقتی برای من یک مغازه داری جین خودکار بیکی می آورد، می خواهم بدانید که من می روم بیرون و دیگر به آن جا بر نمی گردم یا ایضن جین با گلدوزی های زرد و سرخابی و سنگ های بدخشان! مغازه دار باید آن قدر آدم دیده باشد که پیشنهاد احمقانه به آدم ندهد. که باید سرتا پای آدم را نگاه کند و بفهمد که من آدمی هستم که نمی دانم گلدوزی های زرد و سرخابی روی دم پا را بگذارم کجای دلم! اگر نفهمد، خب همان بهتر که آدم بیاید بیرون و صاف برود همان جایی که پیدا کرده و هی ازش خرید می کند. که آدم باید یک مغازه هایی پیدا کند که وقتی فلان را خواست صاف برود آن جا فلان را بخرد. هی نگردد. هی نگردد. که از در که می روی تو سلام خوبی به آدم بدهد. به آدم خسته باید یک سلام خوبی داد. مغازه دار خوب یک چیزی است که خیلی کم است اما هست. که اگر خندیدی، باهات لاس نزند. که اگر شک داشتی، بهت زمان بدهد. که اگر برنداشتی، همان به سلامت درست حسابی سفت را بگوید، وقتی می گویی خدافظ. که بلد باشد دَدولو برایت بیاورد.

دَدولو می دانید چیست دیگر؟ یک جک قدیمی است. مثلن مال پانزده سال پیش.

اگر نمی دانید:

یک بار یک بابایی می رود توی مغازه می گوید: دلام. یارو می گوید سلام. می گوید: دَدولو دالید؟ زبانش می گرفته. بعد یاور می پرسد: دَدولو چیه؟ می گوید: دَدولو دیده دُشمَزَس دِرازه دِندَده! (اینجا بادست اندازه دَدولو را نشان می دهد) یارو هی فکر می کند اما نمی فهمد این چه می گوید. یکی را داشته توی مغازه که او هم زبانش می گرفته، صداش می زند که بیا ببین آقا چی می خوان؟ یارو میاد. مشتری می گوید: دلام. یارو هم می گوید: دلام. می گوید: دَدولو دالید؟ می گوید: دَدولو دیه؟ جواب می دهد: دَدولو دیده دُشمَزَس دِرازه دِندَده! یارو می گوید: آها! آله. می رود از پشت مغازه یک دَدولو می آورد می دهد دست مشتری و مشتری می رود. صاحب مغازه سر می رسد می گوید: چی می خواست؟ این دَدولو چی بود؟ می گوید: دَدولو دیده دُشمَزَس دِرازه دِندَده! صاحب مغازه کلافه می شود که برو یکی بردار بیار من ببینم. می گوید: دَمون دِکی بود دادیم لَفت دَمـــوم دُد!

سلام حمید که الان لابد غرق ژاپنی خوندنی. یادت بخیر که این جک را می گفتی من پهن می شدم کف زمین از خنده. بعد هی همیشه آخرش دلم می خواست تو بدانی ددولو چیه. چه دوری. کاش عید می آمدی. دو تا بوس از همین جا. به دو لپت.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

فقط خواستم بگم که من هم پخش شدم کف زمین.

ناشناس گفت...

ا سلام خدمت دوست عزیز
بسیار خوشتوقت هستم که توانستم کار بس کوچک که همان براوردن کاری مشکل برای شما باشم وبه همان اندازه که شما راضی باشید من نیز راضی می شوم که کارم را دروست انجام داده ام
خوب دوست عزیز منتظر شما هستم تا با یک رایحه بیاد ماندی تشکرو بسیار کوچک