۳ شهریور ۱۳۸۸

There is no easy way to say this یا این ورتر همیشه به طرز وسوسه انگیزی نزدیک تر از آن ورتر است

وقتی یک چیزی را نوشتی دیگر هیچ هیچ هیچ جایی نیست که پنهانش کنی. برای همیشه از اختیار تو خارج شده. چه حالا آه بکشی، چه داد بزنی، چه فحش بدهی، چه خواهش بکنی، نوشته هه از شما سوا شده و رفته. این مقدمه ها را می چینم که یک چیزی را بنویسم که وقتی بنویسمش از من سوا می شود و به خاک و خون کشیده می شود. می دانید؟ من از او می مردم اما حالا دیگر نمی میرم. فقط گاهی در من "منجر" می شود و همه ی ماجرا همین است...

لابد یک کمی دیگر که بگذرد حتی "منجر" هم نمی شود. این طوری او از زندگی من بیرون می رود. بعد می دانید که من از آن طور آدم ها هستم که اگر یکی آمد باهام این ورتر یا همین طور این ورتر می ماند یا به طور کلی از آن ورتر هم پرت می شود آن ورترتر. یعنی نمی شود یکی بیاید این ورتر، بعد که تمام شد آدم بهش بگوید برو آن ورتر. آن ورتر یک جایی ست که دوست های معمولی آدم نشسته اند. آن ها که به هم گره کور نخوردیم هیچ وقت. که هیچ وقت تمام ناصواب هامان را باهاشان برملا نکردیم. نه که هیچ ناصوابی از آدم ندیده باشند – که مگر می شود ندیده باشند؟- اما جورِ چیزهایی که دیده اند خیلی متفاوت است. می دانید من همیشه فکر می کنم که می شود آدم آن ورتر بنشیند با خیلی ها و هیچ سعی نکند که بیاید این ورتر. با خیلی ها می شود همیشه آن ورتر نشست و همه چیز خوب می ماند تا ابد اما خب بعضی ها هستند که باید این ورترشان را دید و بدبختی این جاست که آدمی که می آید این ورتر نمی تواند برگردد آن ورتر. یا باید این ورتر بماند یا باید برود آن ورترتر که آدم نبینتش. اصلن چرا حکم بدهم که نمی شود؟ این طوری بگویم من بلد نیستم آدم ها را بیاورم این ورتر توی زندگی م بعد دوباره ببرم آن ورتر. برای همین است که من هیچ نمی دانم لنگ دراز جوجه معمار که لابد حالا برای خودش پیرمردی شده، کجای عالم است. من دیگر نمی توانم بخواهم بدانم که چه می کند. یک آبی یک باری از سر ما گذشته است و من این را یادم مانده. نمی دانم شاید تصادفی اگر می شد و می دیدمش خوب هم بودم. خیلی خوش هم بودیم. خیلی هم می خندیدیم اما خب من هیچ وقت نامه ای نخواهم نوشت که این طوری شروع شود که جوجه معمار لنگ درازم سلام یا تلفن را بر نمی دارم که چطوری؟... چون قبلش فکر می کنم مثلن چطور است؟ هر طور که هست. کاش خوب باشد اما من بلد نیستم حالا که سال هاست این ورتر نیست، توی آن ورتر زندگی م ببینمش. این طوری ست که آدم ها توی زندگی من تمام می شوند. که شاید من طول بدهم اما چون درین باره آدم شدیدی هستم، همه چیز با خون و زخم و زاری و جریحه دار شدن اتفاق می افتد اما بالاخره اتفاق می افتد. چون من یا صمیمی شده ام با کسی یا نشدم. وسط ندارد (یعنی نداشته). برای همین است که این جور سخت و خشن و خونالود می شود جدا شدنم از این ورتر ها که تعدادشان خیلی هم کم بوده شاید... که همیشه وقتی یکی را می خواهی بیاوری این ورتر توی زندگی ت می دانی که اگر جواب نداد، برای همیشه بیرونش کردی. که اصلن بگذارید بنویسم که تمام جذابیت این بازی همین ریسکی است که می کنی. که هربار که تمام می شود فکر می کنی تمام شدم. دیگر بلد نیستم دوباره از نو شروع کنم و بعد زمان که به آدم می گذرد، شدیدِ درون آدم می نالد که باز حاضر است شانسش را امتحان کند و خب تمام زیبایی ش در همین است؟ نیست؟ اصلن من فکر می کنم بازی ای که آدم با شدت بازی نکند هیچ لیاقت بازی شدن ندارد و طبیعی ست که آدم زار و زخمی و خونین و مالین می شود وقتی شدید است. هوم؟

حالا هم که این ها را می نویسم جریحه دارم. از تمام این ورتری که بود و نیست حالا، جریحه دارم اما دیگر تمام شده. ماضی شده. که دست آخر می نویسم که من از او می مردم اما حالا دیگر نمی میرم و تمام ماجرا به همین سادگی ست و من می دانم حالا حالاها طول می کشد که بگویم یک آدم جدیدی آمده این ورتر زندگی م اما خب این را هم می دانم که این ورتر زندگی من جای او نیست دیگر.

۱۰ نظر:

ش. گفت...

حس رو پاچیدید رو ما. هوف

علی گفت...

کاش...کاش...کاش...من این پست را نوشته بودم....فوق العاده بود....بسیار بسیار نزدیک به چیزی که دقیقا" در ذهن من هست این روز ها

شیما گفت...

درست مثل فنجان قهوه
که ته می‌کشد
پنجره
کم‌کم از تصویر تو
تهی می‌شود
حالا
من مانده‌ام و
پنجره‌ای خالی و
فنجان قهوه‌ای
که از حرف‌های نگفته
پشیمان است
"گروس عبدالملكيان"

Mohammad گفت...

یه سوال، اینکه چند نفر میان این ورتر، نشانه چیشت؟ ضعف در شناسایی؟ هوس گرایی؟ نادانی؟ لذت اوردنشون به این ورتر؟ یا اصلا مشکل از آدم هایی هست که آن ورترند و می خواهند بیاند این ورتر دیگه حالا به هر شکلی شده !

وقتی تعداد این ورتر ها زیاد میشه، اون درجه های ارزشیابی واسه کسانی که می آند این ورتر کم نمی شه؟ راهش باز نمیشه تا دیگه هر کس از راه رسید بیاد این ورتر؟

می دانم نوشتت درباره این موضوع نبود و حرفت سر این بود که وقتی آمدند این ورتر و نشد، دیگه حتی اون ورتر هم نیستند ولی وقتی خواندم این چیزها به زهنم رسید، گفتم بنویسم.

MaaNoo گفت...

OOengaar maale alan e man bood..ye hoooom e bozorg....

me گفت...

من اما کسی را از معدود اینورتری هایم دور نمیریزم فقط میدانم از لحظه ای دیگر برام تمام شده اند پس آسوده شماره شان را میگیرم که احوالی از یاری قدیمی بگیرم و چون میدانم برایم اینورتری بودند و دوباره پشت مرزهای رابطه ام نمیروند همان دوری و دوستی مرا کفایت میکند، همین که بدانم خوبند و هستند

ناشناس گفت...

aaali bud.

Shahrooz گفت...

من نميدونم چرا از هر پستي كه خوشم نمياد بقيه خوششون مياد

Unknown گفت...

كردي كبابم!

AlirezA گفت...

ajab matne saghili! fek konam ye chi neveshtam darbareye hamin va ba elham az in!