۲۰ فروردین ۱۳۹۳

هم نامهربونه، هم آفت جونه
بالای سه سال شده که خودم را از موزیک ایرانی محروم کردم. یعنی به‌صورت اکتیو موسیقی ایرانی گوش نمی‌دادم. یک جایی پیش می‌آمد، توی رستوران ایرانی یا یک شب نشینی که ایرانی زیادتر بودیم گوش کردم اما یک جایی، شش هفت ماه بعد از مهاجرتم، دیدم تمام آهنگ‌هایی که من را به گذشته‌م توی ایران مربوط می‌کند، به‌شدت حالم را خراب می‌کند. هر شب با گریه می‌خوابیدم. هر شب. بی استثنا. 
مسلمن آدم اول یک تغییر این مدلی هم که هست، احتیاج به کاتالیزور برای اشک ریختن ندارد. خودش به خوبی و قشنگی هزاران دلیل برای اشک ریختن پیدا می‌کند. این شد که تمام ابی و و داریوش و گوگوش و شهرام ناظری و شجریان و تمام این مدل آهنگ‌هایی که دلم را می‌لرزاند، ریختم توی یک فولدر موزیک ایرانی قدیمی و بالای سه سال سراغش نرفتم. 
الان هنوز نمی‌توانم داریوش گوش بدهم. داریوش را یک دوره‌ی خیلی کوتاهی بیشتر گوش دادم چون بلتوبیا عاشق داریوش بود. منم غلام قمر بودم. بعد هم یک دوره‌ ای به یاد بلتوبیا گوش کردم. ابی را از نوجوانی خیلی دوست داشتم. خیلی. از گوگوشم بیشتر.
چند وقت پیش گوگوش آمد وین. وقتی زنده خواندنش را دیدم، واقعن خوشم آمد. یعنی اصلن خیلی احترامم به این آدم بیشتر شد توی خوانندگی اما کاش جک گفتنش را نشنیده بودم. همان موقع که جک‌ها را از روی ورقش می‌خواند خندیدم ها اما خیلی... خیلی. اگر شما جک‌هاش را نشنیدید چرا من باید بگویم؟ جک‌هاش بماند.
حالا کاری ندارم برگردم به موضوع موسیقی یواش ایرانی. جدیدها را خیلی راحت‌تر می‌توانستم گوش کنم از لحاظ بی‌خاطرگی. آن هم طوری که یکی روی فیسبوک پست می‌کرد، من هم گوش می‌کردم که ببینم چی هست اصلن. یعنی چی؟ یعنی پسیو موسیقی گوش کردن. 
تا این‌که دیروز فاز فارسی برداشته بودم، همین‌جور توی گشت و گذار هایده مهستی بودم. از آن‌جایی که هنوز هم اسم آهنگ‌هایی را که دوست دارم بلد نیستم هی باید بگردم، توی فایل‌های خودم هم همه‌ی ترک‌ها شماره‌ست، این شده که موسیقی را توی یوتیوب پیدا می‌کنم. بعد دیدید که چه‌جوری می‌شود. دنبال هایده می‌گردی بعد سر از مامفرد اند سانز درمی‌آوری. من هم سر از یک ویدیو درآوردم که پنجاه تا آهنگ قری دهه‌ی شصت را جمع کرده بود حول و حوش چهل دقیقه. نشان به آن نشان که تمام چهل دقیقه را با عشوه تمام و کمال و به قول نیاز به طرز نگاه به سرشانه‌ی مخالف پایی که جلو است، رقصیدم. انقدر مفرح شدم که مدت‌ها بود هیچ چیزی انقدر سرحالم نیاورده بود و نخندانده بودم. لباس‌ها، نور، دکور واقعن دیدنی‌ست. بعد هم این تلاش ناکامی که ردش توی تمام تولیدات آن دهه هست، آدم را به رقت می‌اندازد. می‌بینی طفلی‌ها چه کم‌امکانات بودند. بعد کارهای واقعن خوب هم توش هست. واقعن موسیقی‌های پر ملودی، تلاش برای ترقص تا جایی که جا دارد و لباس و دود و نور و رنگ.
تماشای کلیپ‌های قدیمی طنین و جام‌جم را واقعن بهتان توصیه می‌کنم اگر عید به عید گلچین شصت و هفت تو جاده چالوس گوش کردید یا اگر یک جایی باباتان جوش آورده از آهنگ بندتمبانی و شجریان و ناظری را هل داده توی ضبط و کاست گلچین فلان را قبل از ایست پلیس قایم کرده توی داشبرد. خاطره‌های مبهم خوشایندی را زنده می‌کند. 
این لینک آن چهل دقیقه‌ی مفرح است. شاید لازمتان شد یک عصری.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر جالب. من یک ماه پیش دنبال آهنگهای شاد میگشتم که سی دی شون کنم تابستون ببرم ایران برای عروسی خواهرم. دقیقا همین را پیدا کردم. و باهاش رقصیدم. چقدر جالب

ناشناس گفت...

من روشنا هستم. هر روز صبح که از خواب بیدار میشم ایمیل هام رو چک میکنم و کار دومم اینه که به شما رای میدم:)

ناشناس گفت...

میگم دقت کردین سازنده این کلیپ ارادت خاصی به شماعی زاده داشته؟ تیکه های شماعی زاده طولانی ترند

پریسا گفت...

خیلی لینک خوبی بود. من وسط تز نوشتن ۴۰ دقیقه قر دادم

EN گفت...

عالی بود

EN گفت...

عالی بود

رها گفت...

این پست رو انگار من نوشته باشم البته در چهار ماه پیش:))