۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

کارگران جهان متحد شوید

خواب دیدم که با بابا و بابابزرگم رفتیم یک کارخونه‌ی قدیمی که روی پارچه عکس مارکس و انگلس و لنین رو چاپ کنیم و پخش کنیم و انقلاب کنیم. وارد حیاط کارخونه که شدیم سوار یک ماشین قدیمی سیاه بودیم. صبح زود بود و من این‌طرف و اون‌طرف توی قسمت نمایش کارخونه پشت ویترین‌ها را که نگاه می‌کردم، صابون، شامپو، قاب عکس، ساعت و وسایل عتیقه‌ی دیگه‌ای می‌دیدم که می‌شناختم چون بابابزرگم این وسایل رو همیشه از سرکار برای ما هدیه می‌آورد. با خودم فکر کردم این‌جا حتمن وابسته به راه‌آهن است و چون بابابزرگم توی راه‌آهن کار می‌کرده ما موفق شدیم یواشکی بیایم این‌جا. 
بابام و بابابزرگم خیلی از کارمان مطمئن بودند. من تردید داشتم که کارمون درست باشه که یواشکی داریم از منابع کارخونه برای انقلاب خودمون استفاده می‌کنیم و کلن ترسیده بودم که نکنه مچمون رو بگیرن. به نظرم توی خواب خودم خیلی عاقل‌تر از بابا و بابابزرگ بودم که منابع و خطر دستگیری براشون مهم نیست.
یهو از گوشه و کنار کارگرها اومدن توی حیاط و به سمت سوله راه افتادند و قلب من ریخت که الان ما رو می‌بینن و بیرونمون می‌کنن یا به پلیس زنگ می‌زنن اما برای همه طبیعی بود که ما اونجاییم. بابابزرگم سوت زد و چند نفر دورش جمع شدند. یکی هم اومد و با بابام حرف زد و بابام عکس مارکس و انگلس و لنین با داس و چکش رو داد بهش و اونا رفتن تو سوله که چاپش کنن. من رفتم بالا سرشون. ناسلامتی من طراحی پارچه خونده بودم عهد بوق و همون لحظه بود که فهمیدم بابا و بابابزرگم چرا منو با خودشون بردن. منم کمی بالا سرشون وایسادم و چاپ رو نظارت کردم. اون میون با خودم هم به این نتیجه رسیدم که تکنیک صنعتی و اون‌چه ما توی دانشگاه هنر یاد می‌گرفتیم فرق داره. با خودم فکر کردم که من لنین رو خیلی بهتر می‌تونم بکشم اما به این سرعت نمی‌تونم بکشم. کارگری که روی زمین نشسته بود و داشت لنین رو می‌کشید، از تکنیک کوک زدن روز پارچه برای کشیدن دهن استفاده می‌کرد و من با خودم فکر می‌کردم تکنیکش خیلی بده اما جالبه و این‌جاهای خوابم یواش‌یواش خوشحال بودم که منم توی این حرکت انقلابی شریکم. بابابزرگم هم پابه‌پای کارگرها چاپ می‌زد و من به خودم گفتم ببین بابابزرگ هم جز طبقه‌ی کارگره!‌
بعد خوابم رفت به صحنه‌ی بعد که ما توی یه کوچه‌ی تنگ و خلوتی ایستاده بودیم و حوالی ظهر بود. من نمی‌دونستم چرا اون‌جاییم و چرا داریم صبر می‌کنیم. یه دلهره‌ای هم داشتم. بعد آدم‌ها یکی یکی اومدن بالای پشت‌بومهای خونه‌ها و پوسترها و پارچه‌ها با چاپ مارکس، انگلس و لنین رو گرفتن جلوی صورتشون. خیلی زیاد بودن. من بالا رو نگاه می‌کردم و تمام پشت‌بوم‌ها پر از کارگرهایی بود که پوستر دستشون بود. پارچه‌ها رو تکرنگ چاپ زده بودن و من تعجب می‌کردم که با زرد چاپ زدن. یعنی انقلاب من و بابا و بابابزرگم باید سرخ می‌بود ولی نه. با خودم فکر کردم حتمن رنگ زرد زیاد بوده تو کارخونه و خواستن منابع کارگرها حروم نشه! بله من توی خواب همچین آدمی هستم.
از من نپرسید بعد این همه سال چرا یاد همچین چیزهایی افتادم و این خاطرات و افکار از کجا میاد. کارهایی که توی خواب کردم و کردیم همون‌قدر برای من عجیبه که برای شما. کلی کلماتی که توی خواب دیدم رو جور دیگری نوشتم که خواندنش آسون باشه. تو خواب به خودم می‌گفتم بابابزرگ برخواسته از پرولتاریاست و کلن توی خوابم طبقه کارگر، نابودی بورژواها، جامعه طبقاتی، کمون اول و بلشویک‌ها، ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک و امثال این اصطلاحات توی بحث مدام تکرار می‌شد. تمام مدت خوابم داشتیم با هم بحث ایدئولوژیک می‌کردیم.
بیدار که شدم اولش خیلی خندیدم. به بابام زنگ زدم و براش تعریف کردم و اونم خیلی خندید. بعد هم برام گفت خواب دیده که نشسته و لاک زده. حالا لاک زدن بابام شاید مثل پوستر انقلابی چاپ کردن من نباشه اما بامزه‌ست. یه بار هم خواب دیده بود که حامله‌ست و بعد کره‌ی زمین رو زاییده بود. من و بابام گاهی خواب‌های این‌جوری می‌بینیم. گفته بودم براتون که داره موهاش رو بلند می‌کنه؟ بعد از تمام این سال‌های جدی و رسمی و کاری بابام توی شصت و هشت سالگی داره موهاش رو بلند می‌کنه و من تا حالا موهاش رو به این بلندی ندیده بودم. خیلی چیزهای ساده‌ای هست که یک مرد ایرانی مثل بابای من هرگز تجربه نکرده. مثلن لاک زدن، موبلند کردن و بچه زاییدن. همون‌طوری که من قاچاقی پوستر کمونیستی چاپ نکردم، دستگیر نشدم و بچه نزاییدم.